گذر از خط ساحلی خلیج فارس
سفرنامه خط ساحلی جنوب - زمستان سال 1401
تاریخ اجرا: 1 تا 9 دی ماه 1401
مدت زمان: 9 روز
آب و هوا: نیمه ابری و گاهی بارندگی حداکثر دما 21 درجه سانتیگراد
میزان مسافت طی شده: 250کیلومتر
سختی برنامه: 7 از 10
روز اول: شب با اتوبوسی که هماهنگ شده بود به سمت عسلویه حرکت کردیم و طرفای ظهر رسیدیم به عسلویه. از قبل دوچرخه ها رو بسته بندی کرده بودیم تا در حین حمل در داخل اتوبوس آسیبی بهشون نرسه. بعد از رسیدن به ترمینال عسلویه منتظر شدیم تا ماشینی که از قبل هماهنگ کرده بودیم برسه و ما رو تا کوشکنار ببره. برنامه رکاب رو طوری هماهنگ کرده بودم که بهترین مسیر و خلوت ترین زمان ممکن باشه. مکان های بازدید رو متفاوت از بقیه برنامه هایی که در این مسیر میذاشتن در نظر گرفته بودم (از کوشکنار تا بندر آفتاب) رکابی که سنگین نباشه تا بتونیم از مسیر لذت ببریم. هدف من لذت بردن از مسیر هستش تا اینکه فقط به مقصد برسیم.

خلاصه وقتی رسیدیم به کوشکنار ناهار رو تو خانه محلی که دوست عزیزم حسن دهش برامون رزرو کرده بود صرف کردیم و بلافاصله به سمت پنجره خلیج فارس و ساحل بدو رفتیم. ابتدا رفتیم به سمت پنجره خلیج فارس، حقیقتا بهترین تایم ممکن و خلوت ترین زمان بود.

زیبایی محض در هنگام غروب و تماشای پنجره خلیج فارس

همزمان که به پنجره خلیج فارس رسیدیم نمای ساحل زیبای بدو نیز خودنمایی میکرد و همه چی در بهترین حالت خودش بود

در کنار خلیج همیشگی فارس و جایی که بی اندازه زیباست:
و عکس دسته جمعی موقع غروب گرفتیم تا به سمت پایین پنجره خلیج فارس بریم و قبل از تاریکی به جاده ساحلی برسیم:

قبل از غروب از پنجره خلیج فارس خداحافظی کردیم و برگشتیم به سمت اقامتگاهمون در کوشکنار و بعد کمی استراحت شب برای شام به مرکز کوشکنار و شاورما فروشی که قبلا چندین بار ازش امتحان کرده بودم رفتیم و واقعا بی نظیر بود.
روز دوم: فردا صبح آماده شروع سفر سایکل شدیم، هوا بارونی بود و روز اول زیر بارون قراره رکاب بزنیم:
منتظر شدیم بارون قطع بشه، برای دقایقی هوا صاف شد (ولی خب بارون جنوب سخت قابل پیش بینی هستش، یهو دوباره ابری میشه و سیل راه میفته). از اقامتگاه زدیم بیرون که همونجا تا خواستیم اولین عکس دسته جمعی در شروع برنامه رو بگیریم که دیدم چرخ من هنوز شروع نشده پنچر شد ولی بچه های پایه و عالی گروه منتظر موندن و من همراه یکی از دوستان سریع پنچری رو گرفتیم و آماده شدیم برای شروع رکاب به سمت بندر بستانو که شب اول قرار بود اگه به روستای زیارت نرسیدیم اونجا کمپ کنیم.

به جاده زدیم و هوا دوباره ابری شد رکابمون بسیار لذت بخش شده بود چون همیشه فکر میکردم اگه هوا کامل آفتابی باشه گرمای آفتاب جنوب حتی تو زمستون هم شاید بچه ها رو اذیت کنه ولی هوا کاملا در این سفر با ما یاری کرد و به ندرت آفتابی میشد:
بارون شروع شد و تجربه بینظیری رو داشتیم سپری میکردیم:

دیگه بارندگی زیاد شد و اومدیم اینجا که خیس نشیم، صاحب خانه اومد برامون چایی آورد و دعوتمون کرد بریم خونشون، واقعا مردم جنوب مهمان نواز هستن و بسیار مهربان در هر شرایطی کمکت می کنن.
پدر خانواده کلی به ما اصرار کرد که بمونیم و ناهار پیششون باشیم ولی خب برای اینکه قبل غروب به محل کمپ برسیم باید زودتر حرکت میکردیم از ایشون و خانواده خوبشون که کلی به ما کمک کردن و از ما پذیرایی کردن تشکر کردیم و لطفشون رو فراموش نخواهیم کرد

و زمان خداحافظی از این خانواده دوست داشتنی فرا رسید:

هوا مجدد صاف شد و رکابمون رو ادامه دادیم، به خاطر بارندگی و عقب افتادن از برنامه روز اول، پلن دوم که کمپ در بندر بستانو بود را انتخاب کردم و مجبور شدم سرعت گروه رو بیشتر کنم تا قبل غروب به بستانو برسیم
تو مسیر، دوست محلی دوچرخه سواری رو دیدیم که چند دقیقه ای با ما همسفر شد و برای کمپ ما در بستانو یک جای بکر و خلوت رو معرفی کرد و ما هم محل کمپ رو همونجا انتخاب کردیم و شب متوجه شدیم که محل کمپ ما بی نظیرترین جای ممکنه. همین دوست عزیزمون شب با دوچرخه چندین کیلومتر رو طی کرد و به محل کمپ ما اومد تا به ما سر بزنه و مطمئن بشه همه چی رو به راهه و کمکی میخوایم یا نه. همچین ادم های بامعرفتی داره جنوب و هر چی بگم از معرفتشون و مهمون نوازیشون کم گفتم.

دیگه داشت هوا غروب میشد و باید سریع خودمون رو به بستانو میرسوندیم تا برای شام و صبحانه فردا خرید کنیم و به محل کمپ بریم:
رسیدیم به بستانو و سریع خریدها رو انجام دادیم و رفتیم به سمت محل کمپ:

قبل رسیدن به محل کمپ مجدد پنچرشدم . فهمیدم مشکلی در لاستیک چرخ عقبم هست که پنچر میشم ولی چون پنچری ریز بود و لاستیکم باد داشت مسیر رو ادامه دادم و بالاخره به محل کمپمون رسیدیم. دقیقا همونجایی که دوست محلیم آدرس داده بود و دیگه هوا داشت تاریک میشد که محل کمپ رو پیدا کردیم و همونجا فهمیدم چه قدر جای بکری هست که فقط خودمون بودیم.

بعد اینکه کمپ رو برپا کردیم بچه ها رفتن دنبال کشفیات خودشون در ساحل:
قبل از شام دوست های جنوبیمون با دوچرخه اومدن و به ما سر زدن و چند دقیقه ای کنار هم بودیم بعد از اینکه مطمئن شدن همه چی خوبه از ما خداحافظی کردن و رفتن. بچه ها بعد از خوردن شام رفتن برای عکاسی در شب با موبایل، منم رفتم بالای یه تپه کوچک و ازم عکس گرفتن، درسته دوربین با کیفیت همراهمون نبود ولی بازم به نظرم عکس خوبی شد:

روز سوم: صبح روز سوم بعد از اینکه برای طلوع از خواب بیدار شدیم این صحنه بسیار زیبا رو دیدیم و اون موقع بود که دیدیم چه جای زیبا و خلوت و بکری کمپ کردیم:
و تصویری از کمپ بی نظیر ما:

بعد از گرفتن عکس با طلوع آفتاب و خوردن صبحانه، چادر و وسایلمون رو جمع کردیم. من هم مشغول عوض کردن تیوپم شدم و دیدم که از قیمت والف دچار پارگی شده و قابل پنچر گرفتن نبود مجبور شدم تیوپ چرخ عقبم رو عوض کنم ولی خیلی عجیب بود که تا تیوپ جدید رو گذاشتم و باد کردم یهو تیوپ ترکید و پاره شد. همونجا همه میگفتن این تیوپ ها باهات دشمنی دارن 🙂 و من مونده بودم با فقط یک تیوپ و ندین روز باقی مونده از سفر در هر حال لاستیک عقب رو کامل بررسی کرد م و تیوپ آخریم رو گذاشتم و خوشبختانه کل سفر رو همین یک تیوپ جواب داد.

آماده شدیم و رکاب خودمون رو شروع کردیم:
مقصد روز سوم سفرمون بندر مقام هست و رکاب نیمه سنگینی داریم و حدود 60 کیلومتر و کمی سربالایی داریم. این مسیر از زیباترین مسیرهای خط ساحلی جنوب ایران هست و چون ما در زمان وسط هفته و غیر تعطیلی رفتیم کاملا خلوت بود و بسیار لذت بردیم. اول مسیر یک توقف کوتاه برای خرید داشتیم و عکسی هم با قایق و کشتی های ساحل بستانو گرفتیم:

مسیرمون رو به سمت روستای زیارت ادامه دادیم و بچه ها با انرژی فراوان مسیر رو رکاب میزدن، ذوق دیدن مناظری که در انتظارش بودیم باعث میشد بسیار پر انرژی و مثبت باشیم و به مسیرمون ادامه بدیم:

در مسیر روستای زیارت:
مسیرمون بعد از زیارت از کنار دریا میگذره و نمای نزدیک دریا رو کاملا داریم و چه مناظر فوق العاده ای قراره با دوچرخه ببینیم. مناظری که با ماشین خیلی سریع از کنارش رد میشیم ولی سفر با دوچرخه (سفر آهسته) یعنی دیدن جزئیات بیشتری از طبیعت. برای همین هست که این سبک از سفر رو خیلی دوست دارم.

بعد از توقفی کوتاه در روستای زیارت، مسیرمون رو به سمت مغدان ادامه دادیم که از اواسط مسیر کاملا دریا در کنارمون بود:
مسیر بسیار زیبای جاده مغدان و رکاب در کنار ساحل دریای جنوب حس عالی داشت که واقعا همه بچه ها کلی خوشحال بودن که در این زمان و در این مکان در حال رکاب بودن:

رسیدیم به مغدان و توقف کوتاهی داشتیم من همه جا دنبال توپ بودم و یک فروشگاه دوچرخه سواری شیک هم پیدا کردم ولی متاسفانه تیوپ دوچرخه منو نداشت. خرید ناهار رو انجام دادیم و آماده حرکت شدیم:

به سمت زیباترین جاده خط ساحلی ایران (جاده مغدان به مقام) حرکت کردیم اینجا دیگه همه چی در بهترین حالتش بود. حس بی نظیری داشتیم و هر لحظه در خلوتی جاده طبیعت بسیار دیدنی و زیبایی رو میدیدم:
قبل از اینکه به سربالایی به سمت گردنه عشاق بریم، برای ناهار توقفی کردیم و اینجا جای مناسبی برای عکاسی و فیلمبرداری هوایی بود. بهترین زمان ممکن اونجا بودیم (خلوت و پر از آرامش):
محو تماشای زیبایی ساحل و دریای جنوب بودیم و دریا هم در بهترین حالت خودش برای عکاسی بود:

ساحل بسیار زیبایی بود و زمانی که بچه ها مشغول عکاسی بودن من هم فیلم برداری هوایی رو شروع کردم که نتیجش شد این:
بعد از صرف ناهار و استراحتی کوتاه آماده حرکت شدیم به سمت گردنه عشاق، من همیشه در سفرهام هدفم اینه که بچه ها از طبیعت اطرافشون لذت ببرن و فقط رکاب زدن و رسیدن به مقصد برام ارزشی نداره و برای همین سعی میکنم مدت زمان برنامه رو بیشتر کنم تا مسافت ها رو تو روزهای مختلف تقسیم کنم که مسافرانم در کنار رکاب زدن بیشتر از طبیعت اطرافشون استفاده کنن همون سبک همیشگی من یعنی سفر آرام (Slow Tourism). خلاصه حرکت ما به سمت گردنه عشاق شروع شد ( این نام را محلی ها برای این گردنه زیبا که تلاقی کوه و دریا هست گذاشتن):
به گردنه عشاق رسیدیم و سربالایی رو با شوق فراوان رکاب زدیم:
بعد از رسیدن به گردنه عشاق چند تا عکس گرفتیم و رکاب خودمون رو شروع کردیم، چون میدونستم به تاریکی میخوریم هدفم این بود که بعد از مکسر رکاب در شب رو در خلوتی و سکوت طبیعت هم تجربه کنیم پس باید قبل غروب به مکسر میرسیدم تا غروب رو از مکسر ببینیم:

عکس دسته جمعی در گردنه عشاق گرفتیم و از اینجا دوباره رکاب خودمون رو ادامه دادیم:

فیلم هوایی که از ادامه مسیر گرفتم رو همیشه نگاه میکنم و کلی به یاد خاطرات اون موقع میفتم و لذت میبرم، یکی از زیباترین قسمت های ساحلی ایران:
رکاب خودمون رو به سمت مکسر ادامه دادیم تا غروب آفتاب رو در ساحل مکسر ببینیم:
رسیدیم به مکسر و سریع دوچرخه رو گذاشتم کنار استراحت کنه 🙂 تا با بچه ها بریم غروب رو ببینیم، (البته من خودم چند سال قبل تر دو سه باری به اینجا اومدم زمانی که مکسر به اندازه الان شلوغ نبود و بکر بود، خودم همیشه ترجیح میدم در مکان های معروف و شلوغ کمتر برم و توقف کوتاهی کنم و بیشتر مسیرم در این سفر جاهای خلوت و بکرتر بود که در روزهای بعدی سفر به اونجا خواهیم رسید و بیشترین زمانم رو برای اونجا گذاشتم).
به تماشای غروب نشستیم و محو زیبایی غروب آفتاب جنوب شدیم:

هوا تاریک شد و به بچه ها گفتم همه چراغ های عقب و جلو خودشون رو روشن کنن و از کنار جاده به صورت قطاری و پشت سر هم بریم و نفر جلودار که خودم بودم حواسم به ماشین هایی که از رو به رو میومدن بود و نفر عقب هم به ماشین هایی که از عقب میومدن. البته چون در زمان غیر تعطیلی و وسط هفته اونجا بودیم، جاده بسیار خلوت بود و تا بندر مقام دو یا سه تا ماشین بیشتر عبور نکردن. در تاریکی و سکوت مطلق طبیعت، تجربه بسیار جالبی از رکاب در شب داشتیم و واقعا به من و بچه ها چسبید، رکاب در اون تاریکی مطلق و فقط با هدلامپ و چراغ دوچرخه و سکوت طبیعت و صدای جیرجیرک های کنار جاده واقعا فوق العاده بود:
بعد از حدود یک ساعت رکاب زدن به بندر مقام رسیدیم و رکاب امروز ما با حدود 60 کیلومتر به پایان رسید. برای صرف شام به رستوران ورودی بندرمقام رفتیم.
بعد از صرف غذا به دیدار دوستم فاروق که در بندر مقام زندگی میکرد و دوست بامعرفت و بسیار مهمان نواز جنوبی و قدیمی من بود رفتیم تا دیداری تازه کنیم. فاروق خلیلی در حفط ساحل بندرمقام بسیار تلاش کرده بود و از تخریب زیستگاه لاک پشتهای پوزه عقابی نیز جلوگیری کرده بود که به همین خاطر فاروق در بندرمقام بسیار محبوب بود.
روز چهارم:
روز چهارم در بندر مقام بودیم و برنامه امروز تا بعدازظهر گشت جزیره مارو و استراحت در اونجا بدون دوچرخه بود و قبل غروب هم گشتی با دوچرخه داخل بندر داشتیم. بعد از بیدار شدن به همراه فاروق به کنار بندر رفتیم تا سوار قایق بشیم. فاروق گفته بود که از ظهر تا بعدازظهر امروز هوا طوفانی میشه پس باید صبح زود میرفتیم تا قبل طوفان جزیره رو ترک میکردیم. هوا ابری بود و طبق گفه فاروق جزیه کاملا خلوت بود و تقریبا کسی اونجا نبود، با قایق ناخدا ابراهیم که از دوستان فاروق بود آماده حرکت شدیم و عکس دسته جمعی گرفتیم و به سمت جزیره مرجانی و زیبای مارو یا شیدور حرکت کردیم:

حدود نیم ساعت تا 40 دقیقه تا جزیره راه بود و وقتی به جزیره رسیدیم زیبایی جزیره همه رو متحیر کرده بود. فقط ما در جزیره بودیم هوا کاملا ابری بود و رنگ بسیار زیبایی دریای ساحل جزیره به خود گرفته بود. جزیره مارو یا شیدور کاملا خالی از سکنه است و در قدیم به خاطر مارهای فراوانی که داشت و احتمالا هنوز هم دارد، محلی ها اسم جزیره رو مارو گذاشته بودن. در خلوتی و سکوت اونجا همه محو طبیعت این جزیره زیبا بودیم:
به جزیره که رسیدیم همه چی در ایده آل ترین حالت ممکن بود و فقط خودمون بودیم. تا قبل اینکه هوا خراب بشه بچه ها کنار ساحل تنی به زدن و کمی شنا کردن و قبل از اینکه هوا طوفانی بشه و به خاطر تایم کمی که داشتیم به بچه ها گفتم بعد شنا سریع عکس و فیلم های خودشون رو بگیرن .البته خودم خیلی سعی کردم هلی شاتم رو پرواز بدم و از زیبایی های جزیره فیلم هوایی بگیرم ولی به دلیلی نزدیکی به فرودگاه لاوان پرنده اجازه پرواز نمیداد و به عکس و فیلم های گوشی موبایلم بسنده کردم:
در سفر به جنوب سعی کنیم از ساحل هاش هیچ چیزی برنداریم، شن ها، صدف ها و … همه اینا متعلق به همون طبیعت هستن و به جز ردپا نباید اثری دیگه از خودمون بذاریم. تمام زباله ها رو جمع کنیم و با خودمون به شهر و به مخازن سطل زباله شهری بندازیم. به طبیعت و محیط زیست احترام بذاریم تا برای نسل های آینده ما این طبیعت باقی بماند. فقط از آرامش طبیعت لذت ببرید . اول با چشمان خودتون این منظره ها رو ببینید و در لحظه ثبت کنید و بعد با عکاسی و فیلم برداری این صحنه ها رو به عنوان برگی از خاطرات سفرتان ثبت کنید:


زیبایی جزیره و آرامشش باعث شده بود که میخواستیم ساعت ها در جزیره باشیم ولی زمان زیادی نداشتیم و آخرین عکس هامون رو گرفتیم و از این طبیعت زیبا لذت بردیم:

بعد از اینکه ناخدا ابراهیم به ما گفت باید سریع برگردیم چون هوا داشت طوفانی میشد سریع سوار قایق شدیم و در حالی که هوا کاملا ابری و باد شدیدی بود و دریا کاملا مواج شده بود و موج های بسیار بلندی وسط دریا شکل گرفته بود با جزیره مارو خداحافظی کردیم و ناخدا ابراهیم در شرایط طوفانی دریا بدون اینکه استرسی به کسی وارد بشه ما رو با خیال راحت به بندرمقام برگرداند.

بعد از برگشتن از جزیره و خوردن ناهار و کمی استراحت با دوچرخه رفتیم بندر رو گشتیم و از بافت سنتی محله های بندرمقام دیدن کردیم

غروب به سمت اسکله بندرمقام رفتیم تا با بچه ها کمی گپ بزنیم و از اینجا غروب رو با هم تماشا کنیم:

بعد از غروب من در هوایی که به سمت تاریکی داشت میرفت در سکوت اسکله نشسته بودم و بچه ها هم هر کدوم یک گوشه ای داشتن از حال خوشی که داشتن لذت میبردن و من در حال مرور برنامه فردا و انجام مجدد هماهنگی هاش بودم:

بعد از تاریکی به سمت ساندویچی محلی بندر رفتیم و جای همگی خالی یکی از خوشمزه ترین ساندویچ بندری عمرم رو خوردم و اینقدر مزه داد که همگی چندین بار سفارش دادیم و بعد از صرف شام به اقامتگاه برگشتیم و استراحت کردیم تا آماده رکاب روز پنجم شویم.

روز پنجم:
روز پنجم صبح زود بعد ازخوردن صبحانه، دوچرخه ها رو آماده کردیم و بچه ها آماده حرکت شدن:

با فاروق عزیز دوست با معرفت جنوبی من که تمام تلاشش رو برای راحتی ما انجام داد عکس یادگاری گرفتیم و به سمت مقصد امشب ما که بندر چیروئیه هست حرکت کردیم. امروز مسیرمون بیشتر خاکی هست و با چرخ سایکل در جاده خاکی کمی سخت میشه ولی با انرژی فراوان استارت زدیم:

به سمت بندر نخیلو راه افتادیم مسیر تا اونجا آسفالت بود و هوا هم عالی بود و بچه ها همه با حالی خوب و پرانرژی رکاب میزدن:

تا چند کیلومتر بعد از بندر نخیلو جاده آسفالت است ولی از نزدیک بندر مچائیل تا بندر چیروئیه، جاده کاملا خاکی و ناهموار میشه. باز هم جاده بسیار خلوت و هوا هم برای رکاب زدن کاملا مناسب بود. بچه ها تو مسیر تا بندر نخیلو با هم رکاب میزدن و در طی رکاب زدن با هم گپ هم میزدن:
به بندر نخیلو رسیدیم و کمی استراحت کردیم و با شترها عکس گرفتیم و بعد از استراحتی کوتاه و گرفتن عکس دسته جمعی در کنار ساحل، مسیر رکابمون رو به سمت بندر مچائیل ادامه دادیم:


آخرین قسمت های آسفالت مسیر که اتفاقا آسفالت خیلی خوبی هم داشت رو طی کردیم و بعد از اینجا به بندر مچائیل رسیدیم که مسیرمون کمی بعدش سخت میشد چون با دوچرخه سایکل و خورجین و وسایل هاش طی کردن جاده خاکی ناهموار و با سربالایی و سرازیری نسبتا زیاد باید خودمون رو به بندر چیروئیه میرسوندیم. این قسمت بهترین قسمت سفر بود که جاده خاکی و بدون تردد ماشین و ساحل های بسیار بکر و خلوت که منظره های بی نظیری در پیش رو داشتیم. کلا هر جا که مسیر آسفالت نباشه و جاده خاکی ناهموار باشه قطعا بکرتر خواهد ماند:

به بندر مچائیل رسیدیم و توقفی کوتاه در این بندر داشتیم و مردم بسیار خوب این بندر به ما کلی لطف داشتن و این بندر خیلی بکر و زیبا بود البته متاسفانه مردم این بندر در محرومیت بودن و امکانات خاصی نداشتن.

از اینجا مسیر خاکی شد و ابتدای مسیر، جاده خاکی هموار بود ولی بعد از طی مسافتی کوتاه، جاده بسیار ناهموار شد:

مسیر پیش رو بسیار زیبا بود و فقط خودمون در مسیر بودیم، آرامش، بکری طبیعت و همرکاب هایی عالی،
طوری که کل مسیر محو زیبایی بودیم و ساحل ها به دلیل تردد خیلی کم ماشین ها تمیز و بکر بودن و لب ساحل پر از پرنده های مختلف که در کنار دریا راحت داشتن استراحت میکردن.
امیدوارم این طبیعت و بکری همیشه به همین صورت تمیز و بدون زباله باقی بماند .
برای ناهار توقف کردیم و بعد از استراحت کوتاه و کمی فیلم برداری هوایی، مسیرمون رو ادامه دادیم. زیبایی های ساحل بکر خلیج فارس در این مسیر بی نهایت توجه ما رو به خودش جلب کرده بود و این سواحل تا مدت ها در ذهن ما خواهد ماند:

به مسیرمون ادامه دادیم و برای تماشای غروب در محلی فوق العاده زیبا توقف کردیم تا غروب رو از اینجا ببینیم و در تاریکی مجدد تجربه دیگری از رکاب را داشته باشیم:
غروب زیبایی رو دیدیم و آماده شدیم برای رکاب در شب تا به بندر چیروئیه برسیم:

قرار بود در همین مکان کمپ کنیم ولی هواشناسی رو چک کردم برای نصف شب بارندگی شدیدی برای دو ساعت پیش بینی شده بود پس مجبور شدم برنامه رو تغییر بدم و در تاریکی تا بندر چیروئیه رکاب بزنیم البته قبلش با ناخدا شمس برای اقامت در بندر چیروئیه هماهنگ کرده بودم:

مسیرمون رو در تاریکی ادامه دادیم تا با رکابی هیجان انگیز در شب به بندر چیروئیه برسیم در مسیر با همراهی بچه ها رکاب زدیم و اینقدر مسیر برامون حتی در تاریکی جذاب بود که فقط داشتیم لذت میبردیم:
به بندر چیروئیه رسیدیم و قبل از رفتن به خانه ناخدا شمس از سوپرمارکت محل برای شام و صبحانه فردا خرید کردیم و به سمت خانه ناخدا رفتیم تا شب رو در این خانه قدیمی و زیبا استراحت کنیم:

روز ششم:
صبح روز ششم وقتی از خواب بیدار شدیم متوجه شدیم چه بارون سنگینی اومده و کنار نخل های خانه ناخدا پر از آب شده بود برنامه امروز ما رفتن به جزیره هندورابی با ناخدا بود و برگشتن و ادامه رکاب به سمت بندر آفتاب که روز آخر سفر رکاب ما حساب میشد و خدا رو شکر هوا دیگه صاف شده بود. تصمیم گرفتیم صبحانه رو در جزیره هندورابی بخوریم و سریع با قایق ناخدا به سمت جزیره هندورابی که به بندر چیروئیه خیلی نزدیک بود و نهایت ده دقیقه فاصله داشت رفتیم. ناخدا طوری سرعت رفت که در عرض دو سه دقیقه به جزیره رسیدیم و کلا رو هوا و زمین بودیم:)
و رسیدیم به جزیره زیبای هندورابی و با بچه ها صبحانه رو خوردیم و عکس و فیلم هامون رو گرفتیم:

عکس دسته جمعی گرفتیم و بعد از دیدن جزیره با قایق به سمت بندر چیروئیه برگشتیم:

بعد از رسیدن به خانه ناخدا شمس آماده حرکت شدیم تا روز آخر رکاب رو به سمت بندرآفتاب طی کنیم و با ناخدا خداحافظی کردیم و به سمت بندر آفتاب حرکت کردیم:

مسیر امروزمون سنگین نیست و در بندر آفتاب یکی از دوستانم برامون ماشین گرفته بود تا بعد از رسیدن به بندر آفتاب دوچرخه ها را پشت وانت بذاریم و به سمت بندر کنگ حرکت کنیم. از قبل تصمیم داشتم در بندر چارک برنامه رکاب رو تمام کنم چون بعد از این بندر جاده ساحلی دیگه نداریم وباید وارد بزرگراه بشیم تا بندر کنگ و بابا توجه به مسیر بزرگراه اصلا مناسب رکاب زدن نبود. برنامه رو کمی جابجا کردم تا زودتر به بندر کنگ برسیم و در بندر کنگ بیشتر بمونیم برای همین از بندر آفتاب، پایان برنامه رکاب رو در نظر گرفتم.
به سمت بندر آفتاب رکاب خودمون رو شروع کردیم و از مسیرهای بسیار زیبایی عبور کردیم:

در این مسیر هم اکثر رکابمون کنار ساحل بود و منظره های بسیار زیبایی دیدیم. مسیر به صورتی بود که در ابتدا دو طرفمون کوه بود و بعد از طی مسافتی به لب ساحل میرسیدم و کنار دریا بودیم. مسیر رکابمون واقعا شگفت انگیز بود.
بعد از حدود یک ساعت رکاب زدن به یک مکان فوق العاده زیبا رسیدیم. اینقدر برامون اینجا جذاب بود که دوست داشتیم ساعت ها بمونیم. از طبیعت بی نظیر این منطقه کلی لذت بردیم و به مسیرمون ادامه دادیم:

حدود دو ساعت تا بندر آفتاب فاصله داشتیم و آخرین قسمت های مسیر زیبای خط ساحلی جنوب در این برنامه رو رکاب زدیم و قبل از بندر آفتاب توقفی داشتیم و ناهار خوردیم و به سمت بندر رکاب زدیم:

به بندر آفتاب رسیدیم. خیلی دوست داشتیم چند روز دیگر هم رکاب بزنیم ولی به آخرین دقیقه های رکابمون رسیده بودیم. واقعا دلمون برای همه این چند روز رکابی که زدیم تنگ میشد و اینقدر برنامه خوب پیش رفت که دوست داشتیم رکابمون تموم نشه. بعد از رسیدن به بندر آفتاب آخرین فیلم و عکس هامون هم با دوچرخه گرفتیم و آماده شدیم بریم داخل بندر و دوچرخه ها رو سوار وانت هایی کنیم که از قبل هماهنگ کرده بودم و به سمت بندر کنگ بریم تا شب به بندر برسیم.

دوچرخه ها رو آماده کردیم برای حمل با وانت و غروب آفتاب رو از ساحل بندرآفتاب دیدیم و به سمت بندر کنگ حرکت کردیم:

قبل از ساعت 8 شب به بندرکنگ رسیدیم و به سمت اقامتگاهمون رفتیم که دوست عزیزم محمد، (مدیر اقامتگاه بوم گردی بسیار زیبای مهره سرا) به استقبالمون اومد. حل و هوای بندر به شدت عالی بود. شب با بچه ها رفتیم و در بندر گشتی زدیم و غذای محلی و تند و خوشمزه جنوبی خوردیم و تا آخر شب در بندر قدم زدیم. آخر شب رضا از دوستان همسرفمان در محیط اقامتگاه برامون کلی شعرهای زیبا سرود و همه لذت بردیم. فردا صبح وقتی همه خواب بودن کمی از محیط اطراف و اقامتگاه فیلم گرفتم. بندر زیبای کنگ و اقامتگاه دوست عزیزم محمد به نام مهره سرا:
صبح بعد از صرف صبحانه استراحت و دورهمی مجدد گشتی در اقامتگاه داشتیم و ظهر برای صرف ناهار به اقامتگاه بگشتیم و غذای محبوب جنوبی ها (گوبولی) رو برای ناهار انتخاب کردیم:

بعد از صرف ناهار آماده شدیم تا به سمت راه آهن بندرعباس حرکت کنیم. ماشین برای حمل دوچرخه ها و آژانس برای بچه ها با کمک محمد دوستم پیدا کردیم و بعد از اوقات خوشی که داشتیم از اقامتگاه مهره سرا و محمد عزیز خداحافظی کردیم و به سمت راه آهن بندرعباس حرکت کردیم.

سفر 9 روزه ما با کلی خاطرات خوب و فراموش نشدنی به پایان رسید. این سفر از بهترین سفرهامون بود و همیشه در خاطرمون خواهد ماند.
ممنون از همراهی و وقتی که گذاشتید.
خیلی دوست دارم همچین سفری رو تجربه کنم